محل تبلیغات شما




گوشه اي از معجزات ثامن الائمه

آنان که خاک را به نظر کيميا کنند!
1- ابراهيم بن موسى- که در مسجد امام رضا(عليه السلام) در خراسان امامت مى‏کرد - مى‏گويد: از امام رضا- عليه السّلام- با اصرار زياد پول خواستم. حضرت براى بدرقه عدّه‏اى از نسل ابوطالب بيرون آمد. در اين هنگام وقت نماز فرا رسيد و حضرت، به سوى قصرى که در آنجا بود، روانه شد و در زير درختى نزديک آن قصر نشست. و من هم با او بودم و غير از ما کسى نبود. امام رو به من کرد و فرمود: اذان بگو. پس گفتم: اجازه مى‏دهيد همراهان ما نيز بيايند؟ امام فرمود: خدا تو را بيامرزد. نماز اوّل وقت را بدون عذر تأخير نينداز. و اوّل وقت نماز را بپا دار. برخاستم، اذان گفتم و نماز خوانديم. عرض کردم: يابن رسول الله! مدتى از آن وعده‏اى که به من فرموده بوديد، گذشته است و من نيازمندم و شما کارتان زياد مى‏باشد و من موفق نمى‏شوم تا هميشه خدمت شما برسم.
راوى مى‏گويد: امام- عليه السّلام- با تازيانه‏اش محکم بر زمين کوبيد و دستشان را به جاى ضربه، کشيده و شمشى از طلا بيرون آورد و به من داد و فرمود: اين را بگير و خداوند به واسطه آن به تو برکت دهد و از آن بهره‏مند شوى. و آنچه را که ديدى، پوشيده‏دار و به کسى نگو.
ابراهيم بن موسى مى‏گويد: اين مال، آنقدر برکت پيدا کرد تا اينکه در خراسان ملکى را به قيمت هفتاد هزار دينار خريدم، پس در ميان امثال خودم، غنى‏ترين و ثروتمندترين مردم آن ديار شدم.(بحارالانوار، ج 49، ص49)



 

 

ای چراغ دانشت گیتی فروز

تا قیامت پیشتاز علم روز


آفرینش را کتاب ناطقی

اهل بینش را امام صادقی


صدق از باغ بیابانت گلی

مرغ وحی از بوستانت بلبلی

 

نور دانش، از چراغ علم تو

لاله می روید ز باغ حلم تو

 

روشنی بخشیده بر اهل زمان

همچو قرص آفتاب از آسمان


اهل دانش، سائل کوی تواند

تشنه کامان لب جوی تواند


خضر در این آستان هوئی شنید

بوعلی زین بوستان بوئی شنید


نیست تنها شیعه مرهون دمت

ای گدای علم و عرفان عالمت


جفر درّی دریم عرفان تو

کیمیا از جابر حیان تو


قلب هستی شد منیر از این چراغ

بو بصیر آمد بصیر از این چراغ


مکتب فضلت مفضّل ساخته

شورها در اهل فضل انداخته


شعله در دست غلامت رام شد

صبح باطل از هشامت شام شد


روح، روح از درس قرآنت گرفت

لالة حمرا ز حمرانت گرفت


آسمان معرفت خاک درت

سائل درس زُراره پرورت


آفتاب از ظل استقلال تو است

علم همچون سایه در دنبال تو است

 

ای وجود عالمی پا بست تو

ای چراغ عقل ها در دست تو


ای فروغت تافته در سینه‌ها

روشن از تصویر تو آئینه‌ها


تا تو هستی پیشوای مذهبم

ذکر حق آنی نیفتد از لبم


ذرّه ای از نور خورشید تواَم

هر چه‌ام در معرض دید تواَم


مذهبم را بر مذاهب برتری است

ایده و مشی و مرامم جعفری است


کیستم مه شافعی نه حنبلی

نیستم جز پیرو آل علی


ای علومت را به عالم چیرگی

نور دانش بی فروغت تیرگی


شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟

آفتاب آمد دلیل آفتاب


با احادیث تو نور علم تافت

دین حیات خویشتن را بازیافت


ای فدای لعل گوهر بار تو

هر چه گردد کهنه، جز آثار تو


از تو دل دریای نور داور است

چون بحار مجلسی پرگوهر است


شیعه را از تو زلالی صافی است

کافی شیخ کلینی کافی است


شیعه باشد تا قیامت رو سفید

کز تواش پیریست چون شیخ مفید


مشعل تقوا و دینداری ز تو است

شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است


گوهر بحرالعلوم از بحر تو است

این شهر آشوب‌ها از شهر تو است


مکتبت شیخ بها می‌پرورد

سید طاووس ها می‌پرورد


در ریاض فضل تو شاخه گلیست

کیست آن گل شیخ حر عاملیست


با دمت روح خدا می‌پروری

چون خمینی مقتدا می‌پروری


ما از این مکتب کتاب آموختیم

ما از این مشعل چراغ افروختیم


این شعار ما به هر بام و دریست

اهل عالم مذهب ما جعفریست


تیرگی‌ها را به دور انداختیم

خویش را در بحر نور انداختیم


علم گر چه گوهری پر قیمت است

بی چراغ مذهب او ظلمت است


ای همه منصورها مغلوب تو

ای تمام علم‌ها مکتوب تو


ای کشیده از عدو آزارها

رو سوی مقتل نهاده بارها


پای بنهاده بدان جاه رفیع

دست بسته همره ابن ربیع


همچنان نخلی کزو ریزند برگ

داد آزارت عدو تا پای مرگ


سخت باشد سخت، پیری چون ترا

ایستادن پیش دشمن روی پا


سینه‌ات از سنگ غم بشکسته بود

قامتت رنجور و پایت خسته بود


پیش چشم مصطفی خصم پلید

تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید


ای به سینه درد و داغت را درود

ای مزار بی چراغت را درود


کاش مانند غبار غربتت

می‌نشستم در کنار تربتت


کاش بر قبر تو همچون آفتاب

روی خود را می‌نهادم بر تراب


کاش مانند چراغی تا سحر
در بقیعت داشتم سوز جگر


صبر مات و بی قرار صبر تو است
اشک میثم» لاله‌ای بر قبر تو است
 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ذهن واژه های کیوان